دنیای دنیا -۵

همونجا چند دقیقه ای ایستادم تا ببینم هنوز توی دنیای بچه ها انصاف هست یا اونا هم مثل ما آدم بزرگا انصاف را سر کشیدن و یه لیوان آب هم روش

کاملی نصف کاکائو را خودش خورد و نصف دیگه را پنج قسمت مساوی کرد و به پنج تا عروسکش داد

یه لحظه یاد دنیا افتادم یا اون فقری که خودش و خانوادش دارند باهاش دست و پنجه نرم می کنند

یاد قولی که به خودم داده بودم افتادم

و همینطور که سرم را به چپ و راست حرکت میدادم  از پله ها بالا رفتم و وارد اتاقم شدم

یه اتاق بزرگ که پنجره اون رو به پشت ساختمان باز میشد

از همون بالا هم اگه دقت میکردم میتونستم کلبه تنهاییم را ببینم که میان برگ درخت ها و شمشادها مخفی شده بود

لباس هام را عوض کردم و یه دوش گرفتم ومستقیم رفتم توی تخت خواب

اگر چه زیاد فعالیت بدنی نداشتم اما مغزم خیلی درگیر شده بود

با صدای اذان مسجد بیدار شدم

هوا داشت تاریک میشد و این تاریکی به داخل اتاق من هم راه پیدا کرده بود

از روی تخت بلند شدم و ازپله ها پائین اومدم

بابا داشت روزنامه میخوند سلام کردم و یه خسته نباشید بهش گفتم

اونم با یه لبخند جوابم را داد و مشغول خوندن روزنامه شد

همه می دونستند که کسری وقتی از خواب بیدار میشه تا ربع ساعت نمی دونه توی کدوم عالمه و اینجا کجاست

 تنها زمانی  خونه در آرامش کامل میتونه باشه که کسری یا خواب باشه یا تازه از خواب بیدار شده باشه

تلو تلو خوران رفتم طرف دستشویی که صورتم را بشورم

آخه حوصله نداشتم توی اتاق خودم دست و صورتم را بشورم آخه اتاق تاریک بود و عقلم به اون نمیرسید که چراغ را روشن کنم

تا اومدم در دستشویی را باز کنم کیمیا  در را باز کرد و بلند گفت هووا

چشام را باز کردم و گفتم مردنی جون گرفتی؟

یه نیم ساعت دیگه درستت می کنم

با خنده از کنارم رد شد و منم رفتم داخل

عقربه های ساعت داشت ساعت 9 را نشون میداد که دلم هوای کلبه تنهاییم را کرد

یه لباس گرم انداختم روی دوشم و از خونه زدم بیرون

وقتی رسیدم در کلبه از نوشته روی در خندم گرفت

با خط شکسته نستعلیق نوشته بودم

میکده حمام نیست       سر زده وارد مشو

در را باز کردم

یه کلبه جم و جور که سه پایه نقاشی را گذاشته بودم سمت چپ

و بساط خطاطی روبروی در ورودی

یه قسمتی از دیوار را تابلوهای نقاشی آویزون کرده بودم و

یه قسمتی هم دست نوشته های خطاطی

رفتم پای وسائل خطاطی نشستم و ضبط  را روشن کردم

 استاد شجریان با نوای دلنشینش میخوند

دلی دیرم خریدار محبت                کزو گرم است بازار محبت

لباسی بافتم بر قامت دل                   ز پود محنت و تار محبت

خیلی به دلم نشست و شروع کردم به نوشتن همین دو بیتی

وقتی صدای جیغ قلم بلند میشد احساس لذتی بهم دست میداد که حاضر نبودم با هیچ چیزی عوضش کنم

خیلی از شب ها شده بود که همونجا توی کلبه بخوابم و به اتاقم نرم

به همین خاطر همیشه 2تا پتو و یه بالشت توی کلبه بود

چند خطی که نوشتم  قلم را زمین گذاشتم و فقط گوش کردم

خداندا به فریاد دلم رس             کس بی کس تویی مو مانده بی کس

همه گویند طاهر کس نداره         خدا یار مویه چه حاجت از کس

چراغ را خاموش کردم و در سکوت و تاریکی به ادامه آواز گوش کردم تا اینکه لحظه لحظه پلک هام سنگین و سنگین تر شد 

ادامه دارد

نظرات 43 + ارسال نظر
نادیا 1390/08/09 ساعت 15:40 http://nadia1986.blogfa.com

من در این تاریکی
فکر یک بره ی روشن هستم
که بیاید
علف خستگی ام را بچرد ...

سلام

ببخشید نادیا جان یه سوال داشتم

حالا اگه این برهه خاموش بود نمیشه اونوقت؟

hassaN 1390/08/08 ساعت 18:57 http://www.hasan27.blogfa.com

عشق یعنی خون دل یعنی جفا عشق یعنی درد و دل یعنی صفا عشق یعنی یک شهاب و یک سراب عشق یعنی یک سلام و یک جواب عشق یعنی یک نگاه و یک نیاز عشق یعنی عالمی راز و نیاز

دیشب از دلتنگیت بغضی گلویم را شکست
گریه ای شد برفراز آرزوهایم نشست
من نگاهت راکشیدم روی تاریخ غزل
تا بماند یادی از روزی که بر قلبم نشست



دل من یه روز به دریا زد و رفت
پشت پا به رسم دنیا زد و رفت
پاشنه کفش فرارو ورکشید
آستین همت و بالا زد و رفت
یه دفعه بچه شدو تنگ غروب
سنگ تو شیشه فردا زدو رفت
کاغذ گذشته ها رو پاره کرد
نامه فرداها رو تا زد و رفت
طفلکی تازگی آدم شده بود
به سرش هوای حوا زد و رفت
زنده ها خیلی براش کهنه بودن
خودشو تو مرده ها جا زد و رفت
هوای تازه دلش می خواست ولی
آخرش توی غبارا زد و رفت
دنبال کلید خوشبختی می گشت
خودشم قفلی رو قفلا زد و رفت


قرارمان یک مانور کوچک بود...

قرار بود تیرهای نگاهت مشقی باشد

اما ببین...

یک جای سالم بر قلبم نمانده است

برای تو یه بازی بود
تو خواستی یه بازی باشه

اما من دل بستم
صبح و شب دعا کردم پیشم بمونی

این تیرنگاه نیست که بر تنت مونده
جای دعاهایی هست که برای موندنت به سوی خدا فرستادم

کلاغ 1390/08/08 ساعت 12:25

ایشالا یه روز دیگه بیای اینجا ببرمت تو پادگان و بسپارمت دست دژبانی
فدات عزیز فعلا بای تا عصر

جدی؟؟؟؟میدونم چی بهت گذشته...آخی نپس قرار نمیزارم که همدیگه رو ببینیم میترسم عقده این 2سال رو سر من خالی کنی و بکشیم....
خدا رو شکر که تموم کردی....

نه بابا این حر فها چیه

یه مسابقه گذاشتم واسه کلاغ تو هم اگه دوست داشتی شرکت کن اسم وبلاگ همسرمو از توی لینکام پیدا کن و بگو جایزه داری

دریا جان اینقدر سرعت اینترنت شرکت افتضاح هست
قربون دایال آپ

اولا من جهرمی هستم...
ثانیا آخه وقتی کامنت سهراب رو گذاشتم گفتی پول خرد داری بپر بالا منم ساده گفتم شاید به جای کسری واسه سهراب سپهری کامنت گذاشتم....
کسری من زیاد شوخی میکنم تو میتونی به جاش بووووووووق بهم بدیا من کاملا آماده ام

برات دارم محسن


محسن ۲ سال از بهترین روزهای زندگیم را توی این خراب شده تیپ ۳۳ هوابرد المهدی تون گذروندم
چه روزایی بود
سال ۸۴ و ۸۵
خدمت مقدس سربازیم را

آره الان چند روزه مخصوصا شبها خیلی بارون شدیدی داریم.
میگم جاتون خالیه خیلی

خوش به حالتون
به جای ما هم لذت ببرید
مخصوصا با صداش

بیا من منتظرم فقط تو از این پسرا نیستی که بگن واااااای بارون زد موهام مدلش به هم خورد و از این حرفا

دریا جان سوسول بازی تو مرام ما نیست
میگم خوش به حالتون یعنی راست راسکی الان اونجا داره بارون میاد؟
وای چه عالیه زیر بارون قدم زدن

راستی یادم رفت بگم سهراب چطوریییییییییی؟؟؟؟؟؟
فک کنم تو کسری هستی اما تو خونه صدات میزنن سهراب نه

یه چیزی میگیا
من کجام به سهراب میبره
نه ریش به اون بلندی دارم
نه موی به اون بلندی
و نه طبع به اون لطیفی

اهل شیراز هستم
حرفه ام برقکار است
گه و گاهی قصه ای می گویم
وبلاگی مینویسم
میدهم خورد شما
.....
نه عزیزم سهراب نیستم
محسن خدایی رو چه حسابی گفتی من سهرابم؟

اسم بابام هم رستم نیست که بگی من سهراب رستمم

اول سلام دوم با نظرت موافقم حالا میخوای زود بکشیمون تا از شرم راحت بشی...ها ها ها
سوم من چشم این دریا رو بیرون میارم تا پشت سر کلاغ اونم تو وب بچه مردم حرف نزنه.....
اوییییییییییی دریا مگه دست بهت نرسه......

و مهمتر از همه تو شیرازی هستی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
با کلاغ 175 تای فاصله داری!!!!!!!!!!!!!خودت تشخیص بده کجایی هستم؟؟؟؟؟

اول علیک سلام
نه بابا برای چی بکشمت تو هم باید مثل ما زنده بمونی و مثل ما زجر بکشی
والا نمی دونم تویوبلاگ هر کی رفتم داره از غم میگه و ناراحتی
پس این دخترایی که پسرا را سر کار میزارن و هر هر می خندند و برعکس
اینا کجا هستند تا دور هم جمع بشیم ویه کم بخندیم
سوم جرات داری دست به دریا بزن همچین به دریای عمان و خزر میگه یه سلام به هم کنند که به جای کار بریم موج سواری
اهل شیرازم پ ن پ
۲۰ سوالیه؟
خودت بگی بهتره

به به شما اهل شیرازی پس..
گفتم از روحیه لطیفتون باید اهل شهر دل باشید ...
ما چند روزه بارون شدید داریم جاتون خالی فقط یه همسفر خوب میخواد بدون چتر بریم تا ته خیابونها...

بله دریا جان اهل شیرازم
شما لطف دارید
عاشق قدم زدن زیر بارونم
بیام؟

سلام بر کسری عزیز...
صبح زیبای بارونی شما هم بخیر
کلاغها همینن دیگه همیشه بی مقدمه قار قار میکنن تو عصبانی نشو

سلام دریا جان
بارون کجا بود خواهر من اینجا آسمون مثل دل من صاف صاف
هیچی توش نیست
والا چی بگم بارون هم مال شما پایتختی ها هست
ما بچه شهرستانی ها توی بارون هم بی نصیبیم
ولی در عوض ما یه چیزی داریم که شما ندارید
ما حافظ را داریم که باهاش روحمون را سیقل می دیم شما با بارون جسمتون رو

صبرکن سهراب...
قایقت جا دارد؟؟؟؟؟
من هم از همهمه داغ زمین بیزارم....

پول خورد داری؟
اگه داری یه کاری برات می کنم
بپر بالا

سلام پاکش کردم نمیخواد خودت رو ناراحت کنی چه خبرا؟؟؟؟؟؟؟چه میکنی؟؟؟؟

سلام
مگه میشه؟
چطوری؟
خوندی؟
نظرت چیه؟
هستی؟
وای چقدر سوال

بهار 1390/08/08 ساعت 05:48 http://baharane115.blogfa.com

درانتهای هر سفر
در ایینه
دارو ندار خویش را مرور میکنم
این خاک تیره - این زمین
پایوش پای خسته ام
این سقف کوتاه آسمان
سرپوش چشم بسته ام
اما خدای دل
در آخرین سفر
در آیینه به حز دو بیکرانه کران
به جز زمین و آسمان
چیزی نمانده است
گم گشته ام
کجا
ندیده ای مرا ؟

هزار بار
از حوالى گریه گذشتم
یک بار هم نپرسیدى
زیر این همه باران
چه مى کنى
اما سبز که مى شوى
هواى بى باران
آرزو مى کنم
و از خواب سوسن ها
دسته گلى
براى تو مى چینم
ساده تر بگویم
آفتاب را آیینه مى کنم
تا
تو را زیباتر ببینم»

مرسی دوست حوبم

قابل نداشت

نادیا 1390/08/07 ساعت 20:54 http://nadia1986.blogfa.com

فقط یه روز ... فقط یه روز مونده تا من و رسول به هم برسیم و این خیلی خوشحالم می کنه.علی رغم دعوای دیشب مجید و رسول ( مجید برادرش و رسول همسرش باز اگر خواستی اسم ها رو به سلیقه ی خودت عوض کن) که هنوز هم دلیلش رو نفهمیدم امروز خیلی سر حالم و مدام می خندم . مامان جهیزیه ام رو جا داده تو چند تا کارتون و گذاشته گوشه ی اتاق لوازم بزرگم هم عصری قراره برسه از طرف کی و از کجا نمی دونم .یه خیری که یکی از همسایه ها معرف ما به اون بوده این هزینه رو قبول کرده . شاید تو مواقع عادی ... قبل از اشنایی با رسول این فکر که جهیزیه ام قراره با کمک این و اون اماده بشه غصه دارم می کرد اما الان هیچ چیزی .. هیچ چیزی نمی تونه ناراحتم کنه و خوشحالیم رو ازم بگیره مامان اما بر عکس من زیاد خوشحال نیست و کمی دمغه نمی دونم اما انگار یه چیزی بدجوری فکرش رو مشغول کرده والا دلیلی نداره که تو همچین روزایی غمگین باشه . شاید هم دوباره ذهنش پر کشیده پیش اسماعیل ...
بعد از این که ما رو ترک کرد اون هم به خاطر زنی که ۲۰ سال از خودش کوچکتر بود دیگه هیچوقت نتونستم بابا صداش کنم انگار که رو زبونم نچرخه همیشه مواقعی که می خواستم از او یاد که نه نام ببرم اسماعیل می گفتمش و از مامان می شنیدم : اسماعیل نه .. بابا . بابا ...بابا تا اخر دنیا برای من مرده بود.
. دوست نداشتم مثل او باشم .مثل مادرم . اخه اون خیلی خوب بود ... خیلی . راحت تونست کسی رو که با رفتنش زندگیمون رو نابود کرد ببخشه . اما من نمی بخشم ...هرگز نمی بخشم.

سلام نادیا جان عالی بود
فقط اسمش را ازرسول بزار علی
که اگه کلاغ جان افتخار بده و بنویسه
اون پدر دنیا را با اسم علی میشناسه
عالی بود
نیاز به ویرایش هم فک کنم نداره
ممنونم

مرد دیگری نشسته، پشت این نگاهِ شاد

مرد دیگری که روی شانه های خسته اش

کوهی از شکنجه های نارواست

مرد دیگری که دیده گان او

قصه گوی غصّه های بی صداست.


هزاران بار شاهد اشک هایم بودی
اشکی هایی که به پایت ریختم

هر بار که می خندیدی
ذره ذره آب می شدم

گریه های من شکنجه های نا رواست؟

پشت این نقاب خنده،

پشت این نگاه شاد

چهره خموش مرد دیگری است!

مرد دیگری که سالهای سال

در سکوت وانزوای محض

بی امیدِ بی امیدِ بی امیدْ،زیسته

مرد دیگری که - پشت این نقاب خنده-

هر زمان ، به هر بهانه،

با تمام قلب خود گریسته!

گفتمت بیا برون ا ز این نقاب

لحظه لحظه اشک ریختم برای دیدنت
از برای لحظه ای شنیدنت

خنده بود هر جواب تو
گریه بود سهم من

پشت این نقاب من
گریه بود و هست از برای تو

کلبه ی زیبایی داری
دوست اش میدارم ..

قابل نداره
پیش کش

یک عمر چهره در نقاب کشیدم
و غم را در دلم ریختم

تا نکند گرد غمی بر دلت نشیند
و تو رفتی اما

نقاب را که برداشتم
جز شمع آب شده
چیزی به جا نمانده بود

رسوای رسوا از کوچه های شهر می گذرم ...
قدم که در کوچه های تنگ و سیاهش مینهم ...
نگاه مردم آزارم میدهد.

کوچه نـشـیـنان ؛ روزگـار سـیاهـم را ...
از رنگ چـشـمان تو می دانـنـد. و...
قصه آن را از اشـعـار سـپـیـدم می خوانـنـد.
و از نوشته های جنون آمیزم .

دلـم را حراج کـرده ام .
آخر روی دسـتـم باد کرده .
چون او را به هـر کـس کـه بـخـشـیـدم...
بـرایـم پـس آورد.

بر سر در حراجی نوشـتـه ام ...
دل فـروخته شـده پـس گرفـته نمی شود.
سواد خواندن که داری؟؟

مرا از چشمه سار نگاهت راندی
چشمانی که زندگیم در آن خلاصه می شد


مرا راندی و دلت را به حراج گذاشتی
تا بهتر از من بیابی

چشمانم را بخشیدم
تا دیگر جز تو کسی را نبیند

اندک سوادی دارم اما چشمی برای خواندن نه

ساعت عشق به سر میکوبید که زمان رفت و نیامد یارت....

گفتمش ساعت دیوار بخواب تا نگاهم ندهد آزارت....

یعنی میخوای بگی علی زندونی پر؟
نمی خوای بنویسی دیگه؟
بیخیال
بچسب به درست که تو هم فردا پشت ماشینت ننویسی امان از رفیق ناباب
دارم جمش می کنم

سلام کسری جون ما ارادت دارین این درس های خوندن واسه ارشد شد دردسر درگیر بودم حسابی الانم یه کم وقت گیر آوردم که بنویسم و وب گردی کنم من معذرت میخوام ما که همیشه پیش تو میایم...

محسن تو دیگه هیچی نگو که خیلی از دستت ناراحت؟!!! نه خوشحال؟!!!! نمی دونم بیخیال
راستی سلام
منم تصمیم داشتم ارشد بخونم
ولی بی خیال شدم
این همه که خوندیم کجای دنیا را گرفتیم
پس بچسب به زندگی
زنده باد زندگی
و لذت بردن از زندگی

بگو بعضیا سانازه دیگه ه ه
خداییش خیلی دوس دارم باشم ولی اینارو میخونم میبینم اصلا استعداد ندارم اینجوری بنویسم

من چیکار دارم بگم سانازه مگه من فض...لم
تا حالا همه چیز داشتم الا رفیق نیمه راه
.
.
.
.
شوخی کردم دوست خوبم
همینکه بهم سر میزنی برام کافیه
با اجازه دوستان دارم میزنم تو کار پارادوکس
و توی سه قسمت دیگه شاید تموم بشه

کوه باشی صخره هایت میشوم
اشک باشی دیدگانت میشوم
رود باشی چشمه سارت میشوم
دوست باشی دوستدارت میشوم

هستم تا آخرش
پس بچرخ تا بچرخیم

بیهوده مانده ام
علامتی بر در
باید بگذارم و بگذرم
ردً تبی را
بگیرم باید
که بی وقت آمده است
_ رد بی وقتی را
تشویش وقت که می دهد
خاکستر ؟
خاکستر وقت کیست
آویزان
بر گل میخ ؟
ردًکی را
باید بگیرم و
بروم .
قفلی بر در می گذارم از زخم و
چشم
وبه راه می افتم
در جاده یی که هیچوقت مرا به کسی نرسانده است ..


به خدا دنیا خیلی قشنگ تر از اونی هست که به غصه بگذره

مریم 1390/08/07 ساعت 16:01 http://www.he3khob.blogfa.com

سلام دوست من...
مرسی که دعوتم کردی بازم جالب بووووود
موفق باشی

سلام
خواهش می کنم
خوشحالم که اومدی

سلام دوست خوبم

ممنون که به دلکدمون سر می زنی و نظراتت پر از انرژی هست

در مورد عکس هم اشکالی نداره ، عکس مخصوص من نیست که از اینکه استفاده کنی ازش ناراحت بشم .

موفق باشی

ممنونم که اومدی
تو فکرشم دیگه بجای قالب فقط بک گراند را عوض کنم
چطوره؟

شما هر چی دوست داری صدا کن اسم مهم نیست...
چرا دلسرد خودت یه تنه همه رو حریفی به این خوبی مینویسی من اهل تعریف الکی نیستم ولی خیلی عالی مینویسی. احساس میکنم نوشته های ما با تو فرق میکنه تو خیلی بهتر و دلنشین تر مینویسی باور کن بدون اغراق میگم

سلام دریا جان
شما لطف دارید
میخوام به صورت پارادوکس تمومش کنم نظرت چیه؟
و خیلی کوتاه

سلام بر کسری عزیز...
کجایی؟ خبری تیست ازت ؟ هنوز تو دنیای دنیا گیر کردی؟؟؟

سلام بر دریای خروشان
بازم داشتم مینوشتم دنیا
والا چی بگم از امروز صبح تا الان یه سر درد زشتی گرفتم که چشام باز نمیشه
میگم که هنوز هم پایه قصه هستید یا نه
دارم دل سرد میشم
پایه های کار کم هستند
کلاغ هم از صبح تا الان پیداش نیست

اشک های نیامدنت روی گونه هایم ماسیده......
نبوس!!!!!نمک گیر میشوی....

سلام محسن
امروز انگار کسی اینورا پیداش نمیشه
کسی احوال ما را نمی گیره!
هنوز هم حس نوشتن داری؟
هنوز هم میخوای بشی بابای دنیا یا بی خیال شدی؟

سلام
شما یادتون رفته منو لینک کنید
فکر کنم استعداد کتاب نوشتن را داشته باشید

سلام
ببخشید یادم رفته بود(یا با یه اسم دیگه لینکتون کردم)
الان لینکتون کردم
با اسم وبلاگتون
خوشحال میشم بازم بهم سر بزنید

نادیا 1390/08/06 ساعت 15:34 http://nadia1986.blogfa.com

راستی نوشتن برای من سخت نیست فقط یه کم وقتم محدوده و شاید با فاصله ( دو سه روز ) ادامه ی داستان رو بنویسم.

مشکل نداره تکه تکه میزاریمش توی قصه

نادیا 1390/08/06 ساعت 15:30 http://nadia1986.blogfa.com

سلام کسری جان .
به نظر من لحظاتی رو که از زبون نویسنده گفته میشه بهتره کتابی نوشته بشه اما گفتگوی بین طرفین عامیانه باشه البته نه اونقدر عامیانه که بعضی حروف حذف بشند
دفتر خاطرات هم ایده ی خوبیه .اما نگفتی با ابتدای داستان مادر دنیا که دیشب فرستادم موافقی یا نه؟

سلام نادیا جان
الان یه بار دیگه هم خوندمش
عالیه
اگه زحمتی نیست ادامه بده

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
عزیزم من پشیمون شدم نویسنده نمیشم نمیتونم خوب بنویسم ولی میام میخونم داستانو

به دلیل انصراف بعضی ها که نمی خوام بگم ساناز خانوم هستند
دیگه دنیا برادری نداره
تصادفی هم در کار نیست
منتظر نظراتتون هستم

دل کندن اگر آسان بود....فرهاد به جای بیستون دل میکند....

سلام کلاغ
آی گفتی
تا حالا یه جمله کوتا ه به این قشنگی نشنیده بودم

از دورترین نقطه ی عشق ، دل به پرگار خدا می بندم ، شاید به تو رسیدن در یک شعاع زیاد هم محال نباشد .

یه روز یه بنده خدا از یه عارف نما پرسید خدا می تونه یه گله شتر را ازتوی سوراخ یه سوزن رد کنه
عار خندید و گفت این چه سوالی نمیشه
رفت و رفت تا بهیه مطرب رید از مطرب پرسیدخدا میتونه یه گله شتر را از توی یه سوراخ سوزن رد کنه
اونم ۲تا زد روی تنبکش و گفت اگه خدا بخواد میشه

محسن 1390/08/05 ساعت 23:21 http://bakhyr.blogsky.com

سلام. کودکان به فطرت الهی انسان نزدیکترند.

یک خاطره:
بیمارستان شلوغ شلوغ بود. عملیات نبود، گرمای هوا همه را از پا انداخته بود. دکتر سرم وصل کرده بود بهش. از اتاق می رفت بیرون ، گفت «بهش برسید. خیلی ضعیف شده.» گفت «نمی خورم.»
گفتم «چرا آخه؟»
- اینا رو بر ای چی آوردن این جا؟ مریض ها را نشان می داد.
– گرمازده شدن خب.
– منو برای چی آوردن؟
– شما هم گرمازده شدین.
– پس می بینی که فرقی نداریم.
گفت «نمی خورم.»
«حسین آقا به خدا به همه گیلاس دادیم. این چن تا دونه مونده فقط .»
گفت «هروقت همه ی بچه های لشکر گیلاس داشتند بخورند، من هم می خورم.»

خاطره ای بود از شهید حسین خرازی، فرمانده شهید لشکر امام حسین و عملیات کربلای پنج.

به راستی اگر ما شهدا را الگوی خویش قرار می دادیم، در این کشور اینقدر دزدی و تقلّب وجود نمی داشت؛ اینهمه ریاست طلبی وجود نمی داشت. الگوهای ما امروزه سرمایه داران و ثروتمندان هستند، زیبایی را در چهرۀ زیبا و صدای خوش می بینیم.

سلام آقا محسن
دیگه دنیا عقیم شده از زائیدن شهید باکری ها
شهید همت ها
شهید خرازی ها

پرستو 1390/08/05 ساعت 22:59 http://www.pklove.blogfa.com

سلام ممنون سر زدی... وبلاگ و مطالب خوبی داری... باشه با تبادل لینک موافقم...

سلام
ممنونم که اومدی
شما را با قاصدک تراژدی لینک کردم و من را اگه دوست دارید با حرف های دلتنگی لینک کنید

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد