خانه عناوین مطالب تماس با من

حرف های دلتنگی

حرف های دلتنگی

پیوندها

  • خسته از شب های بلوغ
  • tresa110
  • حدیث عشق
  • عاشق تنها
  • دریا

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • 3سال گذشت
  • مهمه؟
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • درس عبرت
  • یه بهونه
  • [ بدون عنوان ]
  • بی پولی
  • ۱
  • فریب ما مخور اقا دروغ میگوییم
  • شب یلدا
  • [ بدون عنوان ]
  • یادی از گذشته
  • ۲
  • ۱
  • لحظه آخر
  • [ بدون عنوان ]
  • خرید عروسی ۱
  • [ بدون عنوان ]
  • الغوث
  • ادرکنی یا مولای
  • یه درد دل کوچولو
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • دو برادر
  • رفقا حلالمون کنید
  • بانو دوباره ذکر تو و فاطمیه شد
  • یادی از گذشته
  • شهید
  • غریب فقیر
  • بهار روزگاران
  • یه تصمیم مهم
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • امام زمان و انتظار
  • من و زندگیم-قسمت اول
  • و انچه گذشت
  • من و نامزدم
  • حسیــــــــــــــــــــــــــــــــــن
  • عشق مجازی
  • آدمک خر نشوی گریه کنی
  • گاهی.....
  • عید غدیر
  • دنیای دنیا -۹

نویسندگان

  • کسری 70

بایگانی

  • مهر 1393 1
  • مهر 1392 1
  • شهریور 1392 1
  • تیر 1392 1
  • خرداد 1392 1
  • فروردین 1392 1
  • بهمن 1391 1
  • دی 1391 2
  • آذر 1391 5
  • مهر 1391 1
  • شهریور 1391 4
  • تیر 1391 3
  • خرداد 1391 9
  • اردیبهشت 1391 1
  • فروردین 1391 5
  • اسفند 1390 3
  • بهمن 1390 2
  • دی 1390 1
  • آذر 1390 3
  • آبان 1390 18
  • مهر 1390 6

آمار : 216784 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • 3سال گذشت 1393/07/12 18:37
    دنیا با همه سخت و راحتی هاش خیلی زودتر از اونی که فکر می کنیم میگذره انگار همین دیروز بود که اولین پستم را نوشتم و امروز اومدم که به مناسبت گذشت سه سال از اون تازیخ یه متن دیگه بنویسم اما دیدم که هنوز چند روزی تا پایان سه سال مونده روزگار تقریبا شیرینی را توی این سه سال پشت سر گذاشتم خوب بود شکر خدا مهمترینش اینه که...
  • مهمه؟ 1392/07/15 00:11
    چقدر با دنیا غریب شدم انگار اصلا یه آدم دیگه شدم همه شور و شوق هام دود شد و به هوا رفت جالب اینجاست خودم هم دلیلش را نمی دونم
  • [ بدون عنوان ] 1392/06/16 12:35
    مَردی , شب موقع برگشتن از ده پدری تو شمال اطرف اردبیل، جای این که از جاده اصلی بیاد، یاد باباش افتاده که می گفت؛ جاده قدیمی با صفا تره و از وسط جنگل رد میشه. این‌طوری تعریف می‌کنه: من احمق حرف بابام رو باور کردم و پیچیدم تو خاکی، ٢٠کیلومتر از جاده دور شده بودم که یهو ماشینم خاموش شد و هر کاری کردم روشن نمیشد. وسط...
  • [ بدون عنوان ] 1392/04/07 13:55
    شخصی گفت من می‌روم با یک سیب آبروی امام صادق(علیه السلام) را می‌ریزم . گفتند چه جوری؟ گفت می‌روم می‌گویم: ‌ای امام صادق این رزق من هست یا نه؟ اگر امام گفت رزق تو نیست سیب را می‌خورم تا بگویم تو دروغ گفتی . اگر گفت که رزق تو هست نمی‌خورم و آنرا لگد می‌کنم . پیش امام رفت و گفت: امام این سیب رزق من هست یا نه؟ امام فرمود:...
  • درس عبرت 1392/03/31 11:42
    گاهی وقتا وقتی یه مشکلی برام پیش میاد با خودم میگم اگه این یکی حل بشه دنیا برام بهشته اما وقتی تمام میشه اصلا یادم نیس که مشکلی توی زندگیم بوده دوباره ناشکر میشم این را گفتم تا بگم روزای قبل از ازدواج توی چه جهنمی دست و پا میزدم و حالا که به آرامش رسیدم قدر این روزای خوب را نمی دونم سال قبل این روزا چه جهنمی برام...
  • یه بهونه 1392/01/30 00:40
    زندگی خوردن و خوابیدن نیست انتظار و هوس و دیدن و نادیدن نیست. زندگی چون گل سرخی است پر از خار و پر از برگ و پر از عطر لطیف. یادمان باشد اگر گل چیدیم عطر و برگ و گل و خار همه همسایه دیوار به دیوار همند...
  • [ بدون عنوان ] 1391/11/06 20:59
    مجنون شدم که راهی صحرا کنی مرا گاهی غبار جاده ی لیلا، کنی مرا کوچک همیشه دور ز لطف بزرگ نیست قطره شدم که راهی دریا کنی مرا پیش طبیب آمده‌ام، درد می‌کشم شاید قرار نیست مداوا کنی مرا من آمدم که این گره ها وا شود همین! اصلا بنا نبود ز سر وا کنی مرا حالا که فکر آخرتم را نمی­کنم حق می­دهم که بنده دنیا کنی مرا من، سالهاست...
  • بی پولی 1391/10/11 11:46
    سلام روزای خیلی سختی را دارم پشت سر میگذارم 1-اول اینکه از کار بیکار شدم حقوق خوب نمیدادن و خودم زدم بیرون 2-بابام هم ماشینش را میخواست و بهش دادم و الان بی وسیله هستم 3-حدود 500تومن هم به یه بنده خدا بدهکار بودم و اونم پولش را میخواد 4-سیما هم 350 تومن میخواد برا شهریه دانشگاش و الا نمیزارن بره سر جلسه امتحان 250تومن...
  • ۱ 1391/10/02 19:59
    روزهای عمرم خیلی بی حاصل و به سرعت میگذره و هیچ درمانی نداره خیلی از عمر ما ادمها به بطالت گذشت و خاطره شد کاشکی یکی بیاد و بگه چیکار کنیم ای که دستت می رسد کاری بکن یش از آن کز تو نیاید هیچ کار
  • فریب ما مخور اقا دروغ میگوییم 1391/09/29 21:38
    فریب ما مخور اقا دروغ میگوییم به جان حضرت زهرا دروغ میگوییم چه ناله ای چه فراقی چه درد هجرانی نیا نیا گل طاها دروغ میگوییم تمام چشم براهی و انتظار و فراق و ندبه های فرج را دروغ میگوییم دلی که مامن دنیاست جای مولا نیست اسیر شهوت دنیا دروغ میگوییم زبان سخن ز تو گوید ولی برای مقام به پیش چشم خدا هم دروغ میگوییم کدام ناله...
  • شب یلدا 1391/09/28 14:33
    شب یلدا قدم آهسته بردار کمی هم احترام ما نگهدار تو میبینی ربابم غصه دار است بنی هاشم هنوزم داغدار است صدای العطش در گوش مانده بدن ها بی کفن هرگوشه مانده شب یلدا تو هم چله نسین باش سیه پوش غم سالار دین باش
  • [ بدون عنوان ] 1391/09/24 21:53
    چه جمعه ها که یک به یک غروب شد نیامدی چه بغض هاکه در گلو رسوب شد نیامدی حریر آتشین سخن تبر به دوش بت شکن خدای ما دوباره سنگ وچوب شد نیامدی تمام طول هفته را به انتظار جمعه ام دوباره صبح ظهر عصر نه غروب شد نیامدی
  • یادی از گذشته 1391/09/17 21:32
    سلام امشب بعد از کلی وقت دلم هوای نوشتن کرد نشستم و از اول اکثر نوشته هام را خوندم به وبلاگ اکثر بچه ها سر زدم بعضی آپ نکرده بودن و بعضی ها هم وبلاگشون را پاک کرده بودن یاد گذشته ها افتادم قشنگ بود یادی از گذشته
  • ۲ 1391/09/10 00:45
    دارد زمان آمدنت دیر می شود دارد جوان سینه زنت پیر می شود
  • ۱ 1391/07/21 20:43
    سلام به همه دوستای عزیزم ببخشید دیر آپ کردم اخه توی خونه خودمون اینترنت ندارم از شرکت هم اومدم بیرون اخه توی این شغل جدیدم دیگه اینترنت ندارم از زندگیم خیلی راضی هستم الهی شکر اینترنتم که راه افتاد دوباره آپ میکنم یا علی
  • لحظه آخر 1391/06/19 14:30
    بس بگردید و بگردد روزگار دل به دنیا در نبندد،هوشیار ای که دستت می رسد کاری بکن پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار قرعه گشت و گشت تا آخر نام ما را رقم زد ما هم پریدیم اما خیلی تلخ حتی تلختر از ته خیار اگه خدا بخواد فردا ساعت 12 عازم مشهد الرضا هستیم برای ماه عسل ایشالا نائب الزیاره همه ملتمسین دعا هستم دل کندن از خونه و...
  • [ بدون عنوان ] 1391/06/05 12:38
    در جواب آقا عرفان عزیز دستت درد نکنه بابت راهنماییت منم خیلی فکر کردم و به همین نتیجه رسیدم اگه خدا بخواد میخوایم یه جشن کوچولو بگیریم در حد 100 نفر به صرف شیرینی و شام و گل های عروسی را هم اگه دادن خدا خیرشون بده آقا دیگه کی میتونه توی این دوره زمونه جشن آنچنانی بگیره دیروز رفتیم یه سری خرت و پرت گرفتیم و یه ساعت...
  • خرید عروسی ۱ 1391/06/05 08:14
    سلام دیروز رفتیم و با هزارتا بدبختی یه خورده خرت و پرت برا خودم گرفتیم نامردا همین که میفهمیدن برا عروس و دوماد هست قیمتاشون را چند برابر می کردند یه گوش پاک کن که همه جا ۵۰۰تومن هست و میگفتن هزار و پونصد تومن خلاصه ۱۵۰ تومن ناقابل را دادیم و یه خمیر دندون داریم و یه کرم و یه مشت خرت و پرت
  • [ بدون عنوان ] 1391/06/04 12:47
    سلام اگه خدا بخواد امروز داریم میریم چمدون عروس و داماد بگیریم خودمون دوتا یه چیز جالب که شاید برای کمتر کسی اتفاق افتاده باشه اینه که هیچکدوم از قوم و خویش را تا الان برای خریدن وسایلامون با خودمون نبردیم چه بله برون چه عقد و چه حالا که عروسی هست و ... جهزیه هم دوتامون با هم رفتیم خریدیم
  • الغوث 1391/04/27 08:48
    نشسته غرق تماشای شیعیان خودش کسی نمانده جز او سر قرار خودش چه انتظار عجیبی است اینکه شب تا صبح کسی قنوت بگیرد به انتظار خودش
  • ادرکنی یا مولای 1391/04/15 15:55
    با کدامین آبرو روز شمارش باشیم عصرها منتظر صبح بهارش باشیم سالها منتظر سیصد و اندی مرد است آنقدر مرد نبودیم که یارش باشیم سالها در پی کار دل ما راه افتاد یادمان رفت ولی در پی کارش باشیم ما چرا؟ خوبترین ها به فدای قدمش حیف او نیست که ما میثم دارش باشیم غم ما لقمه نان باشد و بس گوئیا هیچ بنا نیست کنارش باشیم مولا جان...
  • یه درد دل کوچولو 1391/04/15 15:27
    سلام یه سلامی که از اعماق دل بلند میشه اما وقتی به گلو میرسه و میخواد از دهن خارج بشه دیگه صوتی با خودش نداره و مثل ماهی فقط دهنم باز و بسته میشه یه سلام خسته یه سلامی که خیلی وقته علیکی به خودش ندیده بگذریم .... خیلی خسته ام خیلی شاید نشه اسمش را زندگی گذاشت اما نفسی میاد و میره همیشه فکرمیکردم یه ادم وقتی خوب باشه...
  • [ بدون عنوان ] 1391/03/08 12:44
    یک روز کارمند پستی که به نامه هایی که آدرس نامعلوم دارند رسیدگی می کرد متوجه نامه‌ای شد که روی پاکت آن با خطی لرزان نوشته شده بود نامه ای به خدا ! با خودش فکر کرد بهتر است نامه را باز کرده و بخواند...در نامه این طور نوشته شده بود : خدای عزیزم بیوه زنی 83 ساله هستم که زندگی‌ام با حقوق نا چیز باز نشستگی می گذرد. دیروز...
  • [ بدون عنوان ] 1391/03/08 12:42
    یاد دارم در غروبی سرد سرد می گذشت از کوچه ی ما دوره گرد داد می زد : کهنه قالی می خرم دسته دوم جنس عالی می خرم کاسه و ظرف سفالی می خرم گر نداری کوزه خالی می خرم اشک در چشمان بابا حلقه بست عاقبت آهی کشید بغضش شکست اول ماه است و نان در سفره نیست ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟ بوی نان تازه هوشش برده بود اتفاقا مادرم هم روزه...
  • [ بدون عنوان ] 1391/03/08 12:40
    مرد مسنی به همراه پسر ٢۵ ساله‌اش در قطار نشسته بود. در حالی که مسافران در صندلی‌های خود نشسته بودند، قطار شروع به حرکت کرد. به محض شروع حرکت قطار پسر ٢۵ ساله که کنار پنجره نشسته بود پر از شور و هیجان شد. دستش را از پنجره بیرون برد و در حالی که هوای در حال حرکت را با لذت لمس می‌کرد فریاد زد: پدر نگاه کن درخت‌ها حرکت...
  • [ بدون عنوان ] 1391/03/08 12:37
    پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید. عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند. پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: «باید ازت عکسبرداری بشه تا جائی از بدنت آسیب و شکستگی ندیده باشه.» پیرمرد غمگین شد، گفت عجله دارد و نیازی به...
  • [ بدون عنوان ] 1391/03/08 12:35
    پسر گرسنه اش می شود ، شتابان به طرف یخچال می رود در یخچال را باز می کند عرق شرم ... پسرک این را می داند دست می برد بطری آب را بر می دارد ... کمی آب در لیوان می ریزد صدایش را بلند می کند ، " چقدر تشنه بودم " پدر این را می داند پسر کوچولو اش چقدر بزرگ شده است ... بر پیشانی پدر می نشیند
  • [ بدون عنوان ] 1391/03/08 12:34
    قند خون مادر بالاست دلش اما همیشه شور می زند برای ما اشک‌های مادر , ... دکترها اسمش را گذاشته‌اند آب مروارید! حرف‌ها دارد چشمان مادر ؛ گویی زیرنویس فارسی دارد دستانش را نوازش می کنم داستانی دارد دستانش مروارید شده است در صدف چشمانش
  • [ بدون عنوان ] 1391/03/08 12:34
    فرزند عزیزم : آن زمان که مرا پیر و ازکار افتاده ی افتی، اگر هنگام غذا خوردن لباس ... هایم را کثیف کردم و یا نتوانستم لباسهایم را بپوشم اگر صحبت هایم تکراری و خسته کننده است صبور باش و درکم کن یادت بیاور وقتی کوچک بودی مجبور میشدم روزی چند بار لباسهایت عوض کنم برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور میشدم بارها و بارها داستانی...
  • [ بدون عنوان ] 1391/03/08 12:34
    بهش گفتم: چرا هر بار وایمیسی و از شوهرت کتک میخوری؟ گفت: اگر خودمو نندازم جلو، شروع می‌کنه خودش رو می‌زنه، اونقدر می‌زنه تا داغون شه،آخه موجیه دست خودش نیست ... !
  • 70
  • صفحه 1
  • 2
  • 3