دنیای دنیا - ۶

این پست قرار نبود نوشته بشه و داستان بسط پیدا کنه ولی یهو دلم کشید بنویسم شایدهم حذف بشه شاید هم بمونه شاید هم ادامه داشته باشه 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ                                         ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

نیمه های شب بود و شهر در سکوت سنگینی فرو رفته بود

دیگه صدای استاد شجریان هم به خواب رفته بود 

چشمام بی اختیار باز شد

یه عطری فضای اتاق را پرکرده بود که تا اون لحظه استشمام نکرده بودم 

وقتی چشمام را می بستم و عمیق نفس میکشیدم یه جنگل بزرگ و سر سبز توی ذهنم مجسم می شد

خیلی بوی عجیبی بود! 

نیم خیز شدم

یه حسی بهم میگفت در کلبه را باز کنم

یکی پشت در منتظرته 

آروم دستگیره در را به سمت پائین فشار دادم و در را باز کردم

اصلا نمی ترسیدم 

 یه احساس خاص داشتم یه نوع آرامش 

وقتی وارد باغ  شدم

درست روبروی درب ورودی کلبه

یه دختر قشنگ بالباس های سفید روی چمن ها نشسته بود و داشت بهم لبخند میزد

آروم به طرفش رفتم 

هر لحظه که نزدیکتر میشدم زیبائیش صد چندان می شد

انگار مسخ شده بودم

مسخ قشنگیش

چند قدم دیگه که جلوتر رفتم دیگه زانوهام قدرت حرکت نداشت 

همونجا نشستم

نگاهش روی تمام تنم سنگینی میکرد

حتی پلک هم نمیزدم 

مبادا که یه لحظه کمتر ببینمش

نفس هام به شماره افتاده بود 

مات و مبهوت این همه زیبایی شده بودم

زبونم بند اومده بود 

انگار صد سال بود میشناختمش

ولی هر لحظه که بیشتر می گذشت طراوت و تازگی چهرش برام بیشتر میشد

لبخند زد  

یه لبخندی که لرزه ای توی تمام تنم انداخت 

بااینکه هوا تاریک بود ولی همه جا را میتونستم واضح ببینم

حتی سنگ ریزه های  چند متر دورتر 

چشماش را بست 

منم چشمام را بستم  

شش هام را پرکردم از عطر تنش

احساس خنکی می کردم 

دلم نمی خواست چشمام را باز کنم  

میترسیدم که رفته باشه 

اما دلم می خواست چشمام را باز کنم

 ندیدنش برام زجر آور بود 

تمام تنم یخ کرده بود

یه حسی داشتم که تا اون لحظه تجربه نکرده بودم

یه حس آرامش 

آروم پلک هام را باز کردم

اونم پلک هاش را باز کرد 

تا نگاهم توی نگاهش گره خورد

اولین جمله ای که روی زبونم اومد این بود  

چقدرقشنگی 

یه لبخند زد و سرش را آروم پائین انداخت

فقط نگاش می کردم

چند ثانیه بیشترنبود که سرش را پائین انداخته بود

ولی دلم برای چشماش تنگ شد

با صدایی که از تمام وجودم نشئت میگرفت گفتم تو کی هستی

اما صدایی از گلوم بیرون نیومد

همه انرژیم را توی حنجره ام ریختم تا شاید بتونم یه کلمه حرف بزنم 

آروم گفتم سلام

سرش را بلند کرد

یه تبسم شیرین بهم زد و آروم گفت سلام 

سرم داشت گیج می رفت

دیگه حتی نشستن برام سخت بود

دست هام را تکیه گاه تنم کردم تا بتونم دوام بیارم 

نمی خواستم چشمام را از چشماش بدزدم

دوست داشتم همه چیزم را بدم تا بتونم برای همیشه توی چشماش نگاه کنم

تمام تنم بی حس شده بود 

دیگه دستام هم تحمل نگه داشتن تنم را نداشتن

نایی برای حرف زدن توی تنم نمونده بود

از گل لطیف تر بود 

میخواستم بپرسم تو کی هستی

گفتم شاید حتی این سوال هم اون را برنجونه 

وقتی دست چپش را دیدم که به اون تکیه کرده و تمام سنگینی تنش را روی اون انداخته

یاد گلبرگ های گل سرخ افتادم 

پرسیم من شما را میشناسم

ازسوال احمقانم خجالت کشیدم 

خندید و گفت:.......

.

.

ادامه دارد

نظرات 37 + ارسال نظر

سلام.
وای نه خدا نکنه.اگه اتفاقی واسش بیفته دیگه زندگی برام معنایی نداره.اونموقع تنها آرزوم مرگه...
من الان منتظر برگشت عشقمم.و میدونم برمیگرده.به امید زندگی با عشقم همه این سختیا رو تحمل میکنم و هیچ وقت هم کسانی رو که ما رو از هم جدا کردن و عشقمونو زیر واژه ی منطقشون له کردن نمیبخشم...هیچ وقت...
واسم دعا کن کسری...

سلام
من که نمی خوام خرجیتون بدم ایشالا ۱۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰سال با هم زندگی خوب و خوشی داشته باشید و ۹۹۹۹۹۹۹۹۹بچه خوب تحویل جامعه بدید
چشم دعا می کنم که به هم برسید و زیر سایه امام زمان زندگی خوبی را شروع کنید

سلام وبلاگت جالبه مطالب هم جالبن فقط تا اخر نتونستم بخونم ولی حتما بازم میام

سلام
خوشحال میشم
بازم تشریف بیارید

اینایی که نوشته بودین...
برخورد یه پسر با یه دختر جوان
جریان چیه ؟
داستان یا حقیقت ؟

سلام
کدوم؟
همین پست؟
اگه منظورتون همین پست هست
توی پست بعد توضیح دادم قضیه چیه

سلام کسری...
منظورت از اینکه گفتی *ولی جسمی نمونده*چی بود؟راستش نفهمیدم
نمیدونم داستانم رو خوندی یا نه.ولی اگه خونده باشی.این مطلب دقیقا شامل حالم میشد.

سلام
آره داستانت را خوندم و خیلی هم قشنگ و عالی بود

اونجایی که نوشتی:

؛تا کسانی که عاقبت دل خود را از تو پس خواهند گرفت،

کم کم از تو دور شوند و گردوغبار از خاطراتت کنار رود ؛

گفتم شاید خدای نکرده منظورت سر خاک هست که همه عزیزان از آدم دور میشند
خطاب به اونجاست و گفتم اگه خاک شده باشه دیگه جسمی نمونده

تقدیم به همه دل شکسته ها اما امیدوارم دلتون هیچ وقت نشکسته باشه...

من که تصویری ندارم در نگاه هیچ کس
خوب شد هرگز نبودم تکیه گاه هیچ کس

کاش فنجانی نسازد کوزه گر از خاک من
تا نیفتد در دلم فال سیاه هیچ کس

میگما
تو مگه نمی گی مشکلم پوله؟
آخه این چه ربطی به پول و غم داره؟

لطفا شادترش کن
که بشه باهاش یه چرخی زد

شـوری سرا پا کن مرا
شیـدای شیـدا کن مرا
بغضِ گلـویم را ببین
عقــده دل وا کن مرا
از نوشِ خود نوشم بده
شیـرین و عذرا کن مرا
مجنون ترا زمجنون بشـو
لیـــلای لیـــلا کن مرا
زیبـای زیبـا می شوم
از نو تماشا کن مرا

همچون کویر خسته ام
ســرشارِ دریا کن مرا

آها
حالا شدا
تا حالا اینا کجا بود؟

نادیا 1390/08/09 ساعت 15:42 http://nadia1986.blogfa.com

راستی چرا داستان مادر دنیا رو این جا گذاشتی؟

تائیدش کردم تا بی هواسی پاکش نکنم بعد یه دفعه زحمتات پر!!!!!
هر وقت دفتر خاطرات را از دنیا گرفتم
کپیش می کنم و یه پست میزنم

گفتم بدوم تا تو همه فاصله ها را...

قهر نیستم که فقط نخواستم تو رو هم مثل خودمون غمگین کنم
تو شادی و سرزنده از نوشته هات معلومه

ما خراب رفیقیم
مردم برا رفیقشون جون میدن
ما از غم نگیم؟
ما هم زدیم تو کار غم
دوستان سوار شند که جا نمونند


آخی

در حسرت دیدار تو آواره ترینم
هر چند که تا منزل تو فاصله ای نیست

انا 1390/08/09 ساعت 14:11 http://ana-s.blogfa.com



مطلبتو خوندم توصیفت از فضا خیلی خوب بود .تصویر فضا تو ذهن ادم شکل می گیره .تم وبت هم تاثیر زیادی رو نوشتت داره . بارونی بودن باغ رو میشه حسش کرد .به عنوان یه خواننده منتظر یه داستان رمانتیک هستم اما می تونی غافلگیرمون کنی داستان رو به سمت یه موضوع هیجانی و غیر قابل پیش بینی ببری تا بیشتر مجذوب بشم که قرار تو سطر بدی چه اتفاقی بیفته .این در حد یه پیشنهاد بود دوست عزیز .

ممنونم از پیشنهادت
توی پست جدید یه سوپرایز براتون دارم
فعلا دارم چارچوبش را توی ذهم ترسیم می کنم

خیلی بدجنسی
اتفاقا گریه کردنی خیلی بیصدا گریه میکنم خودمم نمیفهمم نگران نباش
پس فعلا با اجازه
هر وقت شاد شدیم مینویسیم برات
خداحافظ کسری عزیز

اون دریایی که من میشناختم با یه سطل آب سر ریز نمیشد
حالا من چکار کردم که دریا سر رفته خدا داند


تا اطلاع ثانوی شوخی تعطیل

خواهش میکنم

دستمال انتظار
تر شده از اشک من
اشک های مهربان
ریخته از چشم من

جا نمازم را ببین
مثل یک دریا شده
حرف های خلوتم
در درونش جا شده
از این شادتر نداشتم

شاد بود؟

انتظار

اشک

جا نماز خیس

خوش به حالت کسری جان...
اما غمها غلبه میکنن بعضی وقتا نمیشه واقعا نمیشه
باشه ما برای تو از شادیها مینویسیم
خودت خواستی
صلواتش رسید من به جات گریه کردم دستمالش هم بود

قربون دستت این مماغتون را زیاد نکشید که من خون دماغ میشم

بهار 1390/08/09 ساعت 13:07 http://www.aziizom.blogfa.com

منتظر حضورتم با دلنوشتی دیگر.

سلام به همه دوستای گلم
معرفی می کنم
شیرین خانم آقا خسرو البته از نوع به وصال رسیدش(البته فک کنم)
یه سر بزنید
و یاد بگیرید که از غم نگید

آواز عــاشقـــانه ی ما در گلو شــکســـت
حـــق با سکوت بود،صدا در گلو شکست
دیــگـــر دلــــــم هـوای سـرودن نـمی کند
تــنـهـا بهــانـــه ی دل ما در گـلو شکست
سـربسته ماند بغض گره خورده در دلـــم
ان گریـــه های عقده گشا در گلو شکست

این اولین غمکده بود
که به سراغت اومد
اما نرم و آهسته اومد
مبادا که ترک بردارد
چینی نازک تنهاییت

صلواتش را فرستادم اما از دستمال خبری نبود
بابا به خدا اینا چیه شما میخونید و مینویسید

خیلی از این قشنگ تر هم هست اگه فقط بخوایم

یه خاطره
دکتر الهه قمشه ای میگفت پدرم توی تمام دوران زندگیش
حتی یه لحظه هم سرش را پائین نمی انداخت
یه بار ازش پرسیدم
گفت
دنیا اونقدر قشنگی داره که من بجای سر پائین انداختن سرم را بلا می گیرم تا بتونم ببینمشون

سلام
من آپم
یه مسابقه است
شما که خیال پردازیتون اینقدر قویه اگر شرکت کنید حتما برنده میشید

ممنونم که دعوتم کردی
سایتش را باز کردم
ببینم موضوعش چی هست

منم آپم عزیزم بیا نظراتم بگو

اومدم دوست خوبم
ولی بازم میام
به یک بار کافی نبود

عزیزم چرا مکان داره اتفاقی به خواسته خودت انجام بشه فقط باید بهش ایمان داشته باشی به کاری که میخوای انجام بدی.

کاشکی این حرف یه قدم پاش را از شعار بودن فراتر میگذاشت

انا 1390/08/09 ساعت 11:32 http://ana-s.blogfa.com

سلام دوست عزیز .

ببخشید چند روزی سرم خیلی شلوغ بود نمایشگاه مطبوعات مدام باید برای مصاحبه با مهمانهامون که به نمایشگاه میان بریم اونجا . از فردا که سرم خلوت بشه مزاحمتون می شم .

پس من خودم را آماده کنم برای یه مصاحبه توپ
نه؟

دستمال کاغذیش با من صلواتی

پس یا علی
بگو بیان داخل
اما
به سراغ من اگر می آیید
نرم و آهسته بیائید
....

به دنبال واژه مباش...
کلمات فریبمان میدهند...
وقتی اولین حرف الفبا کلاه سرش برود....
فاتحه کلمات را باید خواند....

دیشب که بغض کرده بودم باز هم به خودم قول دادم من سلام می گویم و لبخند می زنم و قسم می خورم و می دانم عشق همین است به همین ساد گی.

قشنگ بود
هرچی فکر کردم یه جواب قشنگ برات بزارم
عقلم به جایی نرسید

خیلی قشنگ مینویسی خوش به حالت...ادامه بده حتما موفق میشی

ممنونم مهسا جان
واقعا آسمونی هستی؟
اون بالا مالاها هم همه از غم میگن؟

نمیدونم.
شما خودت صاحب خونه ای اگه دوست داری عوض کن اما همه با غم می یان چون کسی که غم نداشته باشه فرشته ها هستن

پس مینویسم
به ماتمکده من خوش آمدید
لطفا دستمال کاذی اضافه همراه خود داشته باشید

حالا که اینطور شد معلم دنیا مال من هست به کسی هم نمیدم

کسری بی غم تو دنیا وجود نداره من اگه پول داشتم دیگه غمی نداشتم گیرم همینه باور کن...

به جای اینکه اون بالا ها بشینی و دنبال یه قالب پنیر باشی
دوتا انگشتری
کیف پولی
....
به جیب بزن


والا غم هست
همه هم دارن ولی این دلیل نمیشه در دنیا را به روی خودمون ببندیم

ورود با غم ممنوع......خوب کسی نمیاد همه غم دارن کسری جان اما کار و ایده جالبی داری عزیزم

آقا مردم از بس این از اون نالید
اون از این
بی غم هاش بیان تا لذت دنیا را ببریم
مگه چند بار می خوایم زندگی کنیم
مگه سر جمع چند سال عمر می کنیم
تازه نصفش هم شبه و خوابیم

بابا افسر....بابا تیمسار...
از دار دنیا ما همین معلم دنیا رو داریم میخواد آزادمون کنه اگه میخوای همینم از چنگمون در بیاری که من تا ابد تو زندان میمونم بذار بیام بیرون معلم دنیا مال تو اول بیارینم بیرون....

بهت گفتم که
پخ پخ
یادت رفته؟

سر من خیلی وقت کلاه نداره...
نمیدونم کسری جون هر جور میدونی جالب تر میشه بنویسش....
بحث رو عوض کردیا...بخوای نخوای میارمت اینجا میدمت دست دژبان دم در تا آسایشگاه هم سینه خیز ببرتت...ها ها ها

نه عزیزم ما اونجا افسر وظیفه بودیم
اونجا هم افسر وظیفه ها سلطنت می کردن
اما حالا را نمی دونم
باور نداری از رفیقات بپرس
بعدشم میخوام
معلم دنیا را از چنگت در بیارم
کاری به متن داستان ندارم
بحث کل کله

سلام بر کسری عزیز
صبح بخیر
حوبی؟

سلام دوست خوبم
عالیم
تو چطوری؟
میگم که میخوام اسم وبلاگم را به جای حرف های دلتنگی
بزارم
ورود با غم ممنوع
نظرت چیه؟
کلاغ جان نظر تو چیه؟

سلام بر کسری عزیز، ناقلا زرنگ شدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
حالا من رو میخوای اذیت کنی؟؟؟؟؟؟جلو قاضی و ملق بازی؟؟؟دریا جون تو آزادی هر وقت خواستی پشت سرم حرف بزنی...
و اما تو کسری جان به دلیل منحرف کردن اذهان عمومی و همچنین ناراحت کردن دریا خانوم به 2سال خدمت اجباری در تیپ 33 المهدی محکوم میشوی...هر گونه اعتراض 1ماه اضافه خدمت برای شما ثبت میشود...
علاوه بر این مجازات ها کسری جان مگر دستم بهت نرسه تو شیراز...من الله توفیق برادر....و از همین حالا برای شادی روحت اجماعا من یقرا فاتحه مع الصلوات....

سلام کلاغ سیاه
کجایی ؟
نیستی
ببین محسن یه نقشه برات کشیدم
این حسی بود که توی داستان نوشتما
میخوام وصلش کنم به معلم دنیا
و سرت را بی کلاه بزارم
نظرت چیه؟

مهسا 1390/08/08 ساعت 21:21 http://mahsa2mp.blogfa.com/

سلام
جواب میده یعنی؟

سلام
یه کاری می کنیم جواب بده
خرجش یه برگ کاغذ هست و یه قلم
توی عصر ارتباطات هم خرجش یه کیبورد و یه اینترنت هست
چنان بسازمش که لیلی و مجنون کف کنند

[ بدون نام ] 1390/08/08 ساعت 21:14

چه دیــر به دیــر به خواب زندگی ام می آیی !
نمی دانی ...
که من دلواپســی هایم را
با رویـــــاهای تــــو رنگ می زنم ؟!
نمی دانی که اندوهـــــم
با خیــال تـــو می آمیــزد ...
تا غــزل غــزل ترانه شود ؟!
تو خـوب می دانی
خـوب من !
خوب می دانی ...
که در اندوه فاصــــله
پنجــــره ی اتاقم باز نمی شــود حتی
تا هوای تازه بنوشـــــم ...!

ای خدا خیرت بده
بی نام و شنون و آدرس
حرف دلم را زدی
اگه همینجوری پیش برم شاید چند شب دیگه
حرف دل کسری هم بشه

مگه من چی گفتم اصلا دیگه نمی یام

دریا جان

میخوام یه کم کلاغ جلیز و ولیز کنه
و بخندیم
ناراحت شدی؟
ببخشید

hassaN 1390/08/08 ساعت 20:11 http://www.hasan27.blogfa.com

نه اما نمیدمنم چرا یکم دلسرد شدم؟؟
جالبه یه احساس دیگه ای به ادم دست میده؟[:

این از خصوصیات اخلاقی مردهاست
نترس درست میشه
اما نگذار طولانی بشه

به دنبال کسی هستم که با درد آشنا باشد ،
دلش غمگین ، خودش ساده ، کمی از جنس ما باشد . . .

اصلا رو من حساب نکن

سلام بر کسری عزیز...
خیلی زیبا بود ولی نمیدونم ربطش به داستان دنیا چیه؟
میتونه جوونی ای مادر دنیا باشه که از ترحم تو نسبت به دخترش اینطوری تو قصه پیداش شده

سلام
نمی دونم
شاید
بازم پشت سر دوست خوب من حرف زدی؟
مگه من فضولم بگم پشت سر کلاغ حرف زدی

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد