دنیای دنیا - ۲

کتاب را ازش گرفتم تا چشمم به جلد کتاب افتاد همه خاطرات دوران مدرسه برام زنده شد 

 روی جلدش عکس یه گل بود وبالا سمت چپ نوشته بود کتاب فارسی 

 انگشتام را به هم چسبوندم و به صورت افقی از بالای کتاب تا پایین کتاب را دست کشیدم تا خاک هاش پاک بشه (انگار داشتم صورت عزیزی را لمس می کردم، صورت گذر زمان را) 

  چه بزرگ شده بودم کف دستم به اندازه عرض کتاب شده بود یاد این جمله افتادم که می گفت "چه زود دیر شد"  

یاد بازی های بچه گی افتادم توی کلیدر مدرسه دنبال هم میدویدیم و ناظممون میگفت بچه ندو میخوری زمین 

 یاد کلاس درس یاد نیمکت های شکسته یاد آژیرهای ممتدی که ما را بسنگرها می برد یاد ..... 

 با صدای دنیا به دنیا برگشتم به دنیایی که همه چیزش رنگ و بوی یکنواختی می داد 

 دنیا با اون چهره معصومش داشت بهم نگاه میکرد و می خندید 

 چهرش خیلی قشنگ شده بود خواستم با موبایلم ازش عکس بگیرم 

 گفتم بی خیال این همه عکس گرفتی اینم روش تا حالا چند بار برگشتی و اون عکسها را دیدی؟  

صورتش پاک ومعصوم بود گردنش را متمایل کرده بود به سمت چپ و ته مدادش را کرده بود توی دهنش دندون بالاییش افتاده بود و میشد ته مداد را توی دهنش دید همینطور که مداد را توی دهنش میچرخوند و سعی می کرد با مژه هاش موهای روی چشمش را جابه جا کنه 

 اروم دست بردم و موهای خرمایی قشنگش را از توی دهن و چشمش در آوردم و به سمت گوش هاش عقب زدم یه دست سمت چپ صورتش کشیدم تا موها کنار برن و یه دست سمت راست

 

 هیچ حرکتی نمی کرد و فقط داشت نگام می کرد همچین این مداد را دندون میزد انگار چند روز بود غذا نخورده 

 دوست نداشتم چشمام را از چشماش بدزدم یعنی دلم نمیومد 

 اینقدر ناز و معصوم نگام میکرد 

 بهش گفتم دنیا دندونش را روی مداد بشار داد طوری که یه بر امدگی کوچولو توی صورتش نقش بست آوارها رو روی هم فشرد تا تکبه گاه حرکت زبونش بشه و بتونه  تکونش بده 

 اروم گفت بله 

 انگار گردنش صاف ایستادن بلد نبود 

 حتما باید از یه طرف خم میشد 

 گفتم آخرین باری که بیف استراگانف خوردی کی بوده؟ 

 با تعجب گفت بیفی ساروف؟ 

 گفتم بیف استراگانف اومد تکرار کنه اما بازم نتونست 

 خندید، خنده های ریز رگباری  

 دست مدادیش را جلوی دهنش گرفت تا دندون های تا به تاش مشخص نشه 

 همینطور که نگاش میکردم و از خنده هاش لذت میبردم یه باد محکم وزید و دفتر دنیا را ورق زد 

(کاشکی یکی می اومد دنیامون را ورق می زد و زمین را از لوس گناه پاک می کرد) 

چشام به مهرهای  صد افرین و  هزارآفرینی که توی دفترش بود خورد و من را توی تونل زمان برگردوند به بیست سال پیش زمانی که منم کلاس اول ابتدایی بودم برگشتم به اون روزی که دیکته داشتیم یاد اون روزی که خانوم معلم با بهت به دفترم نگاه میکرد  

 خندش گرفته بود صدام زد و رفتم پای میزش با خنده بهم گفت 

 بچه این چه طرز املا نوشتنه مگه من انگلیسی دیکته می گفتم که تو از چپ به راست نوشتی  

 

یه نگاهی روی صورتم سنگینی می کرد دیدم دارم زیاده روی می کنم و دنیا دیگه حوصلش سر رفته کتاب را ورق زدم و سریع گفتم بنویس بابا آب داد   

 

 

ادامه دارد   

 

نظرات 31 + ارسال نظر
بهار 1390/08/03 ساعت 15:03 http://www.aziizom.blogfa.com

دلم واسه روزای مدرسه تنگ شد .چه صمیمی نوشتی به دل میشینه با افتخار لینک میشی.با ناگفته های من لینک کن.ممنون.

سلام
فکر کنم قبلا لینک شده بودی
چون الان که وبت را دیدم یادمه که دیشب بهت سر زدم
در هر صورت بازهم لینک شدی

مرسی که اومدی هرچند دیر
تو فک کن پست اول نیست باقیش رو نقد کن...
حالا نمیخواد بزنی والا بچه زدن نداره...
راستی با تناقض موافق نیستم اگه متن وصیتنامه رو بخونی میبینی با نوشته های دیگم در یه راستا هست.حالا کجاش رو دیدی تا حالا خوب جلو خودم رو گرفتم که متن های سیاسی رو قاتی اینا ننویسم...فقط خواهشا خوب نوشته هام رو بخون چون مفهوم حرفام ظاهری نیستن بخونی متوجه میشی...
ولی خدایی هر چه نقد کنی با کمال میل میپذیرم...
حالا اگه از خوبی هاشم گفتی دست گلت درد نکنه

سلام
صبح بخیر
نقد اول
کفن اون شهید را بردار و برای اون عکس هات لباس بدوز
اون رفت و جونش را داد و فک نکنم راضی باشه از لباس دیگران برای جسم بی جونش کفن بدوزند

سلام...
این دریا قول میده با موجهاش هر جا برد تورو بازم برت گردونه تو وبلاگت نترس با خیال راحت لینکم کن

دیگه نبینم دلت برای زاهدنماها بسوزه ها بعضیاشون حقشونه
مرررررررررررررسی که لینکم کردی
خسته هم نباشی از دید و بازدید

سلام دوست خوبم
ممنونم که اومدی
قول دادیا
زاهد نما ؟
یعنی زاهد نما بود؟
پس حقشه

وقتی میتوانی با سکوت حرف بزنی بر پایه های لغزان واژه ها تکیه مکن...

وقتی می توانی حرف بزنی بر پایه های سکوت تکیه نکن تا هر نالایقی از سکوتت برداشت خوش نکند

چی شد نیومدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خدا رو شکر اینگار آدمستون از این 10تومنی ها بوده نچسبیده به زنگ ما!!!!!!!!!!!
راستی یادم رفت بگم که زنگ ما چند سالی هست خرابه...................!!!!!!!!!!!!!!!!!!

والا داشتم به بچه ها سر میزدم تازه خلاص شدم

چطور بود نوشته هام دوست دارم با دید خوشکلت چنان نقد کنی که کمر راست نکنما

اون عکسه رو بردار تا بیام چنان نقد کنم که ....
منظورم را گرفتی که کدوم عکس را گفتم

من و آدامس چسبوندن؟؟؟؟؟؟؟؟
والا خلاف ما در حد سیگار هست ما از این کارای بد بد نمیکنیم اینا رو پسر شیطونا انجام میدن

دستت درد نکنه کلاغ جان
نکنه متن منم همینجوری که نظرم را خوندی، خوندی

حالا دیگه من شدم خلافکار دیگه؟

چون من میخواستم بیام روی زنگتون آدامس بچسبونم خجالت کشیدم


سلام
شرمندم
ببخشین
اصلا حواسم نبود
همین الان با افتخار لینک شدین

ممنونم
خوشحالم اومدم به جمع دوستاتون

مهسا 1390/08/02 ساعت 19:42 http://mahsa2mp.blogfa.com/

نوستالوژی همیشه خوب فقط طعمش گس!
کسری جان درمورد اون جمله من قداست بارانو مطلقا نقض نمی کنم ، ازحسن تعلیل استفاده کردم! باران برای بچه های کار ،ازنگاه کسایی که دلشون میلرزه برای نگاهشون بنظرم مفهومی جزاین نداره...

سوادم به اینجاها دیگه نمیرسه
به همین خاطر نمی تونم اظهار نظر کنم

مهسا 1390/08/02 ساعت 18:14 http://mahsa2mp.blogfa.com/

چه نوستالوژیی رو زنده کردی بااین پستت!!!

از نوع خوبش یا بد؟

کلاغ 1390/08/02 ساعت 16:33

کاش میشد همدلی را قاب کرد
ساکنان شهر غم را خواب کرد

کاش میشد نور چشمان تو را
جانشین ثابت مهتاب کرد[گل][گل]

کلاغ 1390/08/02 ساعت 16:32

این حرفام این برداشت رو نداشته باشه که بد مینویسیا به خدا و بی اغراق خوب مینویسی.من اهل تعارف الکی نیستم تو روان مینویسی، تصویر سازیت خوبه،ملموس مینویسی و و و....اما من میخوام با دید خودم ببینم نه مثل هر کسی که یه لحظه میبینه و میگه وای گلم چه خوب نوشتی....به کسی جسارت نشه....

کلاغ 1390/08/02 ساعت 16:26

مجددا سلام اولا جواب اولت توجیه بود...
جواب دومت قانع کننده...
اما سوم و چهارمت نه،من نوسینده نیستم به ویژه داستان نمینویسم اما با اطلاع کمی که دارم از این چیزا شما نباید نا مفهوم بنویسی اگه به جوابت نگاه کنی میبینی که داری توضیح میدی به من اما تو همیشه همراه نوشتت نیستی و مخاطب باید خودش از متنت مفهوم رو درک کنه
البته شاید من کند ذهن هستم
من اهل کل کل نیستم توانایی در برابر شما هم ندارم...
اهل تحمیل کردن هم نیستم این و گفتم کتکم نزنی...

سلام دوست خوبم
اصلاحیه:
۱-چشم سعی می کنم خبر بدم
۳ و ۴-نه دوست خوبم حق با شماست ولی آژیر را توی متن با صراحت گفه بودم که زمان خودم بوده
شما تاج سرمن هستید

از اینکه باز هم از وبلاگم دیدن کردید ممنونم
من شما رو لینک کردم
خدانگهدار

سلام از اینکه از وبلاگم دیدن کردید ممنونم نام وبلاگم حدیث عشق هست اگر خواستید لینک کنید اما فکر نکنم دیگه بیام
موفق باشید
خددانگهدار

انا 1390/08/02 ساعت 15:01 http://ana-s.blogfa.com

سلام دست عزیز .

مطلب تو خیلی خوب تو صیف کردی . در حال حاضر مطالب توصیفی خیلی ظرفدار داره حتی گزارش های بی بی سی رو هم دیده باشید توصیفی هست .از مطلبت لذت بردم .پیشنهاد می کنم به عنوان یک خبر نگار به دور و برت خوب توجه کن چون سوژه های خیلی خوبی برای نوشتن پیدا می کنید . موفق باشی دوست عزیز

دیگر نگو برو
رسوا شده من نیستم
بردار
این نقاب را
تا بگویم چه دیدم
چشمانت فریاد زد
آنچه را انکار می کنی
بردار این
نقاب را
تا بگویم چه دیدم
در میان دریای پرتلاطم بی صدا
هرچه بود عشق بود
این نقاب تو
اولین دروغ بود ..

پریا 1390/08/02 ساعت 13:05 http://tomboy.blogfa.com

وااااااای یاد کتاب فارسیمون بخیر!مطالبت قشنگ بود!منو با عنوان وبم بلینکید!شما با افتخار لینک شدید

ممنونم عزیزم
شما هم با اسم وبتون لینک شدید

کاش همیشه در کودکی میماندیم
تا به جای دلمان سر زانویمان زخمی میشد.

سارا جان خیلی قشنگ گفتی
آفرین
اون موقع برای اینکه یه عروسک برامون بخرن گریه می کردیم
ولی حالا برای اینکه عروسک دسته یکی شدیم گریه می کنیم
هیچ فرقی نکرده

نادیا 1390/08/02 ساعت 12:26 http://nadia1986.blogfa.com


کاش بچه بودم
بی خیال و پاک پاک
خام بودم
غافل از هر زشتی و پستی خاک
اه ... خاک نه
ادمان روی خاک
نظرت در مورد شعرم چیه ؟

آفرین دوست خوبم
خوب نوشتی
به نظرم بچه وزنش را به هم میزنه یه کلمه دیگه بزار

من چرا لینک نیستم؟

ببخشید دریا جان الان لینک کردم

نمی دونم چرا لینک نکرده بودم ببخشید

شایدم ترسیم که دریات، وبلاگم را توی موجاش غرق کنه وقتیکه جزر و مد نظراتت اونو به خروش فرا بخونه

تو آیینه را میزنی و میشکنی
من دلگیر می شوم ...
تو در همین خرده آئینه ها تکرار می شوی !
من می خندم
می گویم :
" تو همیشه ناشیانه ماهرانه ترین کارها را انجام می دهی ! "
می خندی ....
من عاشق خندیدنت می شوم
من اشتباه نمی کنم که آئینه را دست تو می سپارم
یا دل به تو می بندم ....

سلام دوست عزیزم
واااااااااااای این عکس کتابای دبستان ما بود بادش بخیر مرسی که یادآوری کردی...
صدای آژیر هنوز تو گوشمه چه صدای کشنده ای بود ...
میگم خیلی قشنگ مینویسی راحت و روان
با خوندن داستان ناخودآگاه یه لبخندی روی لبهام نشست نمیدونم توش غم بود یا شادی چون همیشه همه لبخندها و خنده ها از شادی نیست...
ممنونم ار داستان زیبا...

خواهش می کنم دوست خوبم
شما لطف دارید

خیلی قشنگ نوشته بودی

سلام
خیلی قشنگ بود و فوق العاده
واقعا یادش بخیر ممنون که خاطرات دوران مدرسه رو برام زنده کردی .کاش میشد برگردیم به اون دوران..

سلام اولا وقت آپ شدی یه خبر بده به ما قول میدم ناراحت نشم این از گلایه
و اما ادامه این نوشتت بی اغراق عالی بود اما1- یه جا تو متن اول نوشتی این دفتر داداشش بود الان گفتی چشمم به صد آفرین...به نظرم اگه این رو الان به کار نمی بردی بهتر بود...
2-تاریخ متنت کی هست؟به کی بر میگرده آخه 20 سال پیش؟؟؟کتاب بابا آب داد؟؟؟صدای آژیر؟؟؟؟به نظر خودت یه چیزی اینجا کم نیست....
وای شرمنده اینجور پیش برم بهم میگی به تو چه...
آخر هم به خاطر رک بودنم دیگه کسی به وبلاگم سر هم نمیزنه...

سلام دوست خوبم
خیلی خوشحال میشم یکی پیدا بشه و با هم کل کل کنیم
وخیلی خوشحالم که میای وسر میزنی
۱- من هر روز آپ می کنم پس الان خبر میدم برای همیشه
۲- درسته گفتم دفتر داداشش بوده یعنی اینکه داداشش توی این دفترش مشق نوشته و حالا که دفتر پر شده داده به دنیا، دنیا هم از اول شروع کرده پاک می کنه و مشق خودش را مینویسه
اگه حساب کنیم الان وسطای دفتر باشه
پس نصف دفتر را نوشته و معلمش بهش صد آفرین و هزار آفرین داده
3-صدای آژیر مال زمان خودم هست 20 سال پیش جنگ ایران و عراق
گفتم که برگشتم به اون دوران و خاطرات خودم یادم اومد
4-برای بابا آب داد هم میخوام زمان کودکی خودمون را به تصویر بکشم و اگه بخوام از کتاب های الان الگو بگیرم دیگه خاطره ای متصور نمیشه
5-نه عزیزم خوشحالم نظر بدی و جواب بخوای

سلام دوست من
وبلاگ زیبایی داری
آپت حرف نداشت ومن رو برد به دوران دبستان و بازی های کودکانه...
بازم اون طرفا بیا
شاد باشی و آسمونی

masi 1390/08/02 ساعت 00:02 http://eshghbihode90.blogfa.com/

سلام گلم
ممنون که خبرم کردی
داستان زیبایی بود
باعث افتخاره باهاتون تبادل لینک داشته باشم
منون با نام " عشق پاک " بلینک
با اجازت با چه نامی بلینکمت عزیزم
منتظرتم

سلام دوست خوبم
منو با حرف های دلتنگی بلینک لطفا
لینکتون کردم

روزها رفت ولی یاد تو کمرنگ نشد /
سال ها رفت و دل ساده ی من سنگ نشد /
ذهن من بستر صد خاطره با یاد تو بود /
نامت از صفحه ی این خاطره کمرنگ نشد . . .

عکس کتاب فارسی منو به اون سالهای دور مدرسه پرتاب کرد../.

رها 1390/08/01 ساعت 21:18 http:///raaahaaa.blogfa.com

سلام

واقعاااااا یادش بخیر ...خیلی دلم برای اون موقع ها تنگ شده...دوستی های ساده و صمیمی...همه با صداقت...عاشق اون دورانم.

ممنون که اومدی باعث خوشحالیه که با شما تبادل لینک کنم بفرمایید با چه اسمی لینکتون کنم...

سلام رها جان
منو با حرف های دلتنگی بلینک و بهم بگو باچی لینکتون کنم
راستی آدرس وبلاگت هم اشتباه بود

سجاد 1390/08/01 ساعت 20:55 http://tavasool.parsiblog.com/

سلام ....
«امیر المومنین علیه السلام می فرماید:همه خوبی ها در این دو جمع شده است عمل کردن به آن چه ماندنی است و کوچک شمردن آن چه فانی شدنی است»
[گل][گل][گل][گل][گل]

با دیدن این عکس یاد اول ابتدایی اوفتادم چه روزهای خوشی بود که زود گذشت ان شاالله از بقیه عمر بهینه استفاده کنیم
[گل][گل][گل][گل][گل]

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد